ترس..
مرا اینگونه باور کن... کمی تنها ، کمی بی، کمی از یادها رفته...
درباره وبلاگ


مرا اینگونه باور کن... کمی تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته... خدا هم ترک ما کرده ، خدا دیگر کجا رفته...؟! نمی دانم مرا ایا گناهی هست..؟ که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست..؟؟؟ مرا اینگونه باور کن
آخرین مطالب
نويسندگان
برچسب:, :: 1:17 :: نويسنده : Mohammad sadeghi

چرا آدما این طورین...چرا دوس دارن همدیگرو ناراحت کنن..

چرا ناراحت کردن آدما خوشحالیه واسه ما..

چرا قلبو میشکنیم بعد بر نمی گردیم و حداقل تیکه هاشو جمع کنیم و بذاریم دستش که یه تیکش گم نشه تا بتونه دوباره...

چرا تنهایی شده بهترین دوستمون..

چرا کسی نیست جواب چراهای منو بده..چرا هیچ وقت از خودمون نمی پرسیم که باعث شدیم چند نفر تنها بشن...

برچسب:, :: 12:14 :: نويسنده : Mohammad sadeghi

 

برچسب:, :: 12:10 :: نويسنده : Mohammad sadeghi

هیچ وقت به کسی خیانت نکنید،
اگه باهاش خوشحال نیستین ترکش کنید، همین!
خیلی ساده اس....
خیانت درد داره، باعث میشه طرف فکر کنه بی ارزشه، اصن نابودش میکنید!!
نکنید این کارو، خیانت نکنید....

برچسب:, :: 12:9 :: نويسنده : Mohammad sadeghi

دلت تنگ یک نفر که باشد
تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد
و لحظه ای فراموشش کنی فایده ندارد...
تو دلت تنگ است...
دلت برای همان یک نفر تنگ است...
تا نیاید...
تا نباشد...
تو هنوز دلتنگی !!!

برچسب:, :: 12:5 :: نويسنده : Mohammad sadeghi

یادم می‌آید وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم، جلوی ما، یک خانواده‌ی پر جمعیت ایستاده بودند و به نظر می‌رسید پول چندانی نداشتند. شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند، لباس‌های کهنه ولی در عین حال تمیزی پوشیده بودند.

بچه‌ها همگی با ادب بودند. دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان درباره برنامه‌ها و شعبده‌بازی‌هایی که قرار بود ببینند، صحبت می‌کردند. مادر بازوی شوهر را گرفته بود و با عشق به او لبخند می‌زد. وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید: “چند عدد بلیط می‌خواهید؟”

پدر جواب داد: “خواهشا شش بلیط برای بچه‌ها و دو بلیط برای بزرگسالان.”

متصدی باجه قیمت بلیط را گفت. پدر به باجه نزدیک شد و به آرامی پرسید: “ببخشید، گفتید چه قدر؟”

متصدی باجه دوباره قیمت بلیط‌ها را تکرار کرد. پدر و مادر بچه‌ها با ناراحتی زمزمه کردند. معلوم بود که مرد پول کافی نداشت و حالا فکر می‌کرد به بچه‌های کوچکش چه جوابی بدهد.

ناگهان پدرم دست در جیبش کرد و یک اسکناس ۲۰ دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. بعد خم شد، پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت: “ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد!” مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می‌شد، گفت: “متشکرم، متشکرم آقا.”

پدر خانواده مرد شریفی بود ولی در آن لحظه برای اینکه پیش بچه‌ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد.

بعد از اینکه بچه‌ها داخل سیرک شدند، من و پدرم از صف خارج شدیم و به طرف خانه حرکت کردیم. ما آن شب به سیرک نرفتیم



آنتوان پرلین

برچسب:, :: 12:2 :: نويسنده : Mohammad sadeghi

چه خوب بود
تابستانهای کودکی
وقتی
کرم های ابریشم را
به مهمانی برگ های توت می بردیم

و در
ولنگاری روزهای بلندش
هر روز کمی قد می کشیدیم
یادش به خیر
پاهای خاکی و پاشویه های حوض
یادش به خیر
حرفهای همسایه و آفتاب و فراقت

 

برچسب:, :: 11:56 :: نويسنده : Mohammad sadeghi

بسیاری در پیچ وخم یک راه مانده اند و همواره از خویشتن می پرسند : ما چرا ناتوان از ادامه راهیم . بدانها باید گفت می دانی در کجا مانده ای؟ همانجای که خود را پرمایه دانسته ای. حکیم ارد بزرگ


 
روند رشد، پیچیده و پر زحمت است و در درازای عمر ادامه دارد. اسکات پک
 
 
 
 
 
در جستجوی نور باش، نور را می‌یابی
 
 
 
اگر بخواهی بر عالم فرمانروا باشی باید عقل بر تو حاکم باشد . سه نه ک
 
 
 
صدیق ترین ،بی توقع ترین،مفیدترین و دائمی ترین رفیق برای هر کسی کتاب است. مارک تواین

 

 

آنکه پی به نیروی سترگ درون خود برد ، راه آزاد سازی آن را نیز خواهد یافت . حکیم ارد بزرگ
 
 
 
یکی از راههای خوشبختی این است که نسبت به کوچکترین نعمت ها شکرگزار باشیم . هرشل
 
 
اگر در اولین قدم موفقیت نصیب ما می شد سعی و عمل دیگر معنی نداشت . مترلینگ
 
موفقیت برای اشخاص کم ظرفیت مقدمه گستاخی است . ضرب المثل ایتالیایی
 
یک انسان ناسپاس خوشبخت نشان بده . زیگ زیگلر
 
 
 

 

برچسب:, :: 11:51 :: نويسنده : Mohammad sadeghi

قشنگترین جمله پدر ژپتو به پینوکیو:

چوبی بمان دنیای آدم ها سنگین است!!!                               

 دنیایشان زیبانیست . . .

برچسب:, :: 11:49 :: نويسنده : Mohammad sadeghi

راه ما به کدامین طرف است؟!

    بیایید تا دیر نشده راه خود را تعیین کنیم که در بین راه دوربرگردانی وجود ندارد...

برچسب:, :: 11:47 :: نويسنده : Mohammad sadeghi

چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو

 

 ازت

 

دزدیده و به جاش یک زخم همیشه گی ، رو

 

 قلبت هدیه

 

 داده زل بزنی به جای اینکه لبریز کینه و نفرت

 

 شی

 

 حس کنی که هنوز هم دوسش داری

 

 

چقدر سخته دلت بخواد سر تو باز به دیواری

 

تکیه بدی

 

 که یک بار زیر آوار غرورش همه وجودت له

 

شده

 

 

چقدر سخته تو خیالت ساعت ها با هاش حرف

 

بزنی اما

 

وقتی دیدیش هیچی جز سلام نتونی بگی

 

 

چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک

 

گونه ها

 

 تو خیس کنه اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که

 

هنوز هم دوسش داری

 

 

چقدر سخته گل آرزو هاتو تو باغ دیگری ببینی

 

و هزار

 

بار تو خودت بشکنی و اونوقت آروم زیر لب

 

بگی گل من باغچه نو مبارک

پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 24
بازدید ماه : 22
بازدید کل : 37840
تعداد مطالب : 161
تعداد نظرات : 49
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


خداوندا من از تنهایی و برگ ریزان پاییز، من از سردی زمستان من از تنهایی و دنیای بی تو میترسم خداوندامن از دوستان بی مقدار، من از همراهان بی احساسمن از نارفیقی های این دنیا میترسم خداوندامن از احساس بیهوده بودن، من از چون حباب آب بودنمن از ماندن چو مرداب میترسم خداوندامن از مرگ محبت، من از اعدام احساس به دست دوستان دور یا نزدیک میترسم خداوندامن از ماندن میترسم، من از رفتن میترسم خداوندامن از خود نیز میترسم خداوندا پناهم ده